دل نوشته ای به یک حبه قند شیرین
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست!!!
اما . . .
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست ، دلت دلگیر است و هوایت ابری
حبه شیرینم
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود گر نشود
شیرینی رگ هایت
امید آغاز به کار هر روز من است
من تو را می فهمم!!!!!
ای کاش شیرینی رگ هایت استخراج شدنی بود تا به تلخ ترین چهره های روزگار هدیه می دادمشان!!!
ای کاش معصومیت نگاهت بر بی وفایی روزگار سایه می افکند و پلیدی آن را با روشنایی هایش می شست!!!
پا به اتاقی می گذارم که نامش آشپزخانه است، زمانی نه چندان دور که 3 یا 4 سالم بود، می دویدم به سمت آشپزخانه،
جسمی در این مکان برایم بسیار جذاب و خوشایند می نمود که نامش یخچال بود تا با باز نمودن دربش شیرینی، نوشابه،
بیسکوئیت، میوه یا حتی نان پنیری به هر مقدار که می خواهم بردارم و بخورم، آزاد در خوردن و شاد در نوشیدن !!!
اما افسوس!!!
اکنون با اکراه به این سمت قدم برمی دارم نه با شادی بلکه با دلهره و ترس درب را می گشایم و اولین چیزی که از درب آن برمی دارم شیشه انسولین است ، سپس برداشتن سرنگ و بعدش سوزش روی بازو و زمانی نه چندان دورتر دردهای انباشته در زیر پوست بازو که به من اشاره می کند: اخطار! ورود انسولین ممنوع! فعلا به بخش شکمی( تزریق زیر پوست شکم) مراجعه گردد!!
مثل اینکه خوردن شیرینی شده یک آرزو اما گاهی با تجویز پزشک و تزریق چند واحد بیشتر انسولین می شود مقداری خورد اما نه یک شکم سیر با لبخند!!
خوردن یک کف نان، خوردن 5 قاشق برنج و نخوردن نوشابه ای که حتی بویش مشامت را که نه وجودت را سرمست می کند و گره خوردن نگاهت به دستان دوست صمیمی ات که تق کنان درب قوطی رانی را می گشاید و همراه دونات پر از شکرش نوش جان می کند، می دانم که می دانی تصورش سخت است چه برسد به آن که ببینی و محکوم به تحملش باشی!!!
اما از نخوردن شیرینی، کیک، شکلات و نوشابه چه باک!!
من خدایی دارم که به من ارزانی داشته بینایی را تا کور مادرزاد نباشم!!
و ارزانی داشته شنوایی را تا کر و لال مادرزاد نباشم!!
دست هایی دارم که هر وقت دلم می گیرد می توانم به سویش بلند کرده و با او مناجات کنم و پاهایی که به سراغش رفته و سر بر آستان رحمت بی انتهایش گذارم و از رحمت بی منتش سیراب گردم که معلول مادرزاد ندارد. من در وجودم آنهایی دارم که او در عرش کبریایی اش ندارد، من در قلبم، در رگ هایم حبه های قندی دارم به شیرینی لبخند های کبریایی!!!
می دانم که می دانی و می فهمی که چرا مانند تو مایه حیات (انسولین) را برگزیدم چون می دانم و می دانی و می دانند که دیابت یک نقص نیست بلکه یک مزیت است برای آنهایی که همچون حبه های قند شیرین اند!!
امام علی (ع) می فرمایند:
دنیا دو روز است یک روز با تو و یک روز علیه تو، روزی که با توست مغرور مباش و روزی که علیه توست صبور باش!
هر دو پایان پذیر است
حبه قندم این را نوشتم تا بدانی اولین نیستی و آخرین نیز نخواهی بود!
در پناه حق